معنی آخرین ملکه مصر

واژه پیشنهادی

حل جدول

فارسی به عربی

ملکه

امبراطوره، ملک، ملکه

اطلاعات عمومی

فرهنگ معین

ملکه

زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار [خوانش: (~.) [ع. ملکه] (اِ.)]

(مَ لَ کِ) [ع. ملکه] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.

لغت نامه دهخدا

ملکه

ملکه. [م َ ل ِ ک َ / ک ِ](از ع، اِ) مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد.(ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زن پادشاه.(ناظم الاطباء). زوجه ٔ ملک. زن شاه. بانوی شاه:
ذات ملکه است جنت عدن
کس جنت بی گمان ندیده ست.
خاقانی.
چون تو ملکه نبود چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
جمله ملائکه در گوش استوار کرد.
خاقانی.
|| قصداز مادر پادشاه است.(قاموس کتاب مقدس): ملکه ٔ مادر؛ مادر شاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ملکه سیده والده ٔ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6). || مادر یگانه ٔ زنبور عسل یک کندو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

عربی به فارسی

مصر

کشور مصر , مصر , پافشار , پاپی

معادل ابجد

آخرین ملکه مصر

1286

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری